من این همه نیستم
روزی روزگاری، شیخ ابو طاهر حرمی، رضی الله عنه، بر پشت الاغی سوار بود و یکی از شاگردانش افسار الاغ را در دست داشت. آنها از بازار میگذشتند که ناگهان کسی فریاد زد: “این پیرمرد بیدین آمد!” از شنیدن این سخن شاگرد را برآشفته ساخت و وی قصد کرد به آن مرد سنگ پرتاب کند. […]