در کشاکش انصاف و حقیقت مطالعه این مقاله خالی از لطف نیست!
در بسیاری از موارد، ما شاهد اشتباهات و انحرافات اطرافیان خود هستیم و با توجه به تجربیات خودمان، سعی داریم آنها را از مسیر اشتباهشان آگاه کنیم. اما متاسفانه گاهی نتیجه به نحوی پیش میرود که نه تنها تلاشهای ما بیثمر میماند، بلکه خودمان نیز محکوم میشویم و با مشکلاتی مواجه میگردیم. در این باره، حکایت زیر را بازخوانی کنیم:
گویند امام فخر رازی، یکی از بزرگترین علمای عصر خود بود و بر تمام مذاهب علمی تسلط داشت. او بسیار زبانآور و فصیح بود و در ری بر کرسی درس و منبر، مبلغان اسماعیلیه را لعن میکرد.
وقتی خبر به محمدبن الحسن، فرمانروای بزرگ اسماعیلیان الموت رسید، یکی از فداییان اسماعیلی را فرستاد که او را به قلعه بیاورد یا بترساند تا توبه کند.
فدایی اسماعیلی به ری آمد و به امام فخر گفت که طلبهای است و میخواهد کتاب “وجیز” در فقه را نزد او بخواند.
امام فخر هفت ماه برای او وجیز میگفت و فدایی فرصت مناسب برای انجام ماموریتش نمییافت. تا اینکه روزی مولانا را در خانقاهی تنها یافت. وارد خانقاه شد، در را محکم بست، کاردی بیرون کشید و به سمت امام فخر حملهور شد.
امام میدوید و میگفت: “ای مرد چه میخواهی؟” فدایی گفت: “میخواهم شکم تو را از سینه تا ناف بدَرَم. چرا بر منبر ما را لعنت کردی؟”
امام همچنان میدوید تا اینکه فدایی او را گرفت و بر سینهاش نشست. مولانا زینهار خواست و گفت توبه کردم. از آن پس دیگر بر منبر اسماعیلیان را لعن نمیکرد.
یکی از شاگردان امام از او پرسید: “مولانا، هر بار اسماعیلیان را لعن میکردی، اکنون چرا نمیکنی؟” امام گفت: “ایشان برهان قاطع دارند و من به چشم خود دیدهام. مصلحت نیست با ایشان به لعنت و عتاب کردن.”
نتیجهگیری: در بسیاری از موارد، اصرار بر درستی و حقیقت بدون در نظر گرفتن شرایط و عواقب آن، میتواند به ضرر خود ما و اطرافیانمان باشد. بهتر است در مواجهه با مشکلات و انتقاد از دیگران، همیشه عواقب و شرایط را در نظر بگیریم و با درایت و خردورزی عمل کنیم.
گه ملحد و گه دهری و کافر باشد
گه دشمن خلق و فتنهپرور باشد
باید بچشد عذاب تنهایی را
مردی که ز عصر خود فراتر باشد
دکتر شفیعی کدکنی
علیرضا بهرامی نسب
نوزدهم اردیبهشت ۱۴۰۳